تجربه ی من

مستي از "اسماعیل خویی"

ديشب كه آسمان را نوشيدم، فلسِ ستاره در دهنم ماند. تا بامداد، انبوهِ واژه‌هايم برق مي‌زد؛ و ماه در گلوگاهم مي‌خواند.... اسماعیل خویی ...
10 شهريور 1391

زندگی سلام

روزهای بد خداحافظ روزهای دلتنگی بروید.... نمیخواهمتان زندگی       دوباره خواهمت ساخت با او یا بی او.... ...
9 شهريور 1391

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد از "فروغ فرخ زاد"

بهآفتاب سلامی دوباره خواهم داد بهجویبار که در من جاری بود  بهابرها که فکرهای طویلم بودند  بهرشد دردناک سپیدارهای باغ که با من  ازفصل های خشک گذر میکردند  بهدسته های کلاغان  کهعطر مزرعه های شبانه را  برایمن به هدیه میآورند  بهمادرم که در آینه زندگی میکرد  وشکل پیری من بود  وبه زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را  ازتخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد     میآیم، میآیم ، میآیم  باگیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک  باچشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی  بابوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار  میآیم، میآیم ، میآیم  وآ...
9 شهريور 1391

تندر از "احمد شاملو"

در لحظه به تو دست مي‌سايم و جهان را در مي‌يابم، به تو مي‌انديشم و زمان را لمس مي‌کنم معلق و بي‌انتها عُريان. مي‌وزم، مي‌بارم، مي‌تابم. آسمان‌ام ستاره‌گان و زمين، و گندم ِ عطرآگيني که دانه مي‌بندد رقصان در جان ِ سبز ِ خويش. از تو عبور مي‌کنم چنان که تُندری از شب. ــ مي‌درخشم و فرومي‌ريزم. احمد شاملو ۱۹ مرداد ِ ۱۳۵۹ ...
8 شهريور 1391

شب و نازي، من و تب از زنده یاد"حسین پناهی"

  نازی نازی مرد آن همه دویدن و سراب این همه درخشش و سیاه تا كجا من اومدم چطوری برگردم ؟ چه درازه سایه ام چه كبوده پاهام من كجا خوابم برد؟ یه چیزی دستم بود!كجا از دستم رفت ؟ من می خواهم برگردمبه كودكی قول می دهم كه ازخونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نكنم تلخ تلخم , مثل یك خارك سبز سردمه و می دونم هیچزمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی اینخوشه سرخ من می خوام برگردمبه كودكی !! نمی شه !! نمی شه!! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! كفش برگ...
8 شهريور 1391

بوی بهار نارنج از "نیکی فیروزکوهی"

ب ویِ بهار نرنج چایِ قند پهلو قلیان با طعم هلو فالِ حافظ تو کافه‌هایشلوغ رفتنِ زیارت بدونِوضو جمعه‌ها ، قرار‌هایسرِ کوه سینما تاریکی‌ رفتن مدرسه بهدروغ تختِ نرد کری کری بردنِ شرطِ بستنی کوچه‌های بن بست دودِ سیگار‌هایِدزدیِ بهمن یک تابستان بویِ دریا دست در دست‌هایِتو بوسه هم بوسه‌هایتو آخرین روز هوسِ کلوچه ی نادری رویِ شن‌ها نوشتن کمی‌ زندگی‌ کمی‌ زندگی‌ ... اسپند دود می‌‌کنم   این خاطرات نبایدچشم بخورند       "نیکی فیروزکوهی" ...
7 شهريور 1391

روز پر از دلتنگی من

با کسی که دوستشداری فیلم نبین …   آهنگ گوش نده … به پیاده روی نرو … خاطره نساز   …   وقت نبودنش می فهمی که چی میگم   دیروز کتابشکوفه های گیلاس را ورق می زدم هایکوهایزیبا....   " پل کوچک نجوا کنان بادریای بزرگ چه قدر تنهایممن"   می دونی لابلایبرگه های کتاب چی دیدم..؟ اسکناسهای نو وتا نخورده ای که بهم عیدی داده بودی.... منو بوسیدی وبهم گفتی هر سال عید را کنار هم خواهیم بود شاید در خانهرویا هامون بهم لبخندزیباتو هدیه دادی و گفتی: خرجش نکنی هان... و من با قلبی بهتازگی همون عیدیها در آغوش گرفتمت و بهت گفتم عاشقتم.... و امرو...
5 شهريور 1391

از"اخوان ثالث"

هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که زندگی را جز برای او و جز با او نمی خواهی . . . . مهدی اخوان ثالث ...
4 شهريور 1391

قطعه ای از کتاب"داستان های کوتاه امریکای لاتین "

... دیگر دوستش نداشت. اما دیگر رنج نمی برد. برعکس، بی هیچ مقدمه احساس رضایت و آرامش سراپاش رو فراگرفته بود. هیچ چیز و هیچ کس، دیگر نمی توانست آزرده اش کند. شایـــــــــد خـــــــــوشبختی واقعی در این است که باور کنیم، خوشبختی را برای همیشه از دست داده ایم، فقط آن وقت می توانیم بی امید و هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان می توانیم از شادی های ناچیز که بیش از هر چیز دیگر دوام می آرند، لذت ببریم...! درخت | ماریا لوییزا بومبال | داستان های کوتاه امریکای لاتین | گردآوری: روبرتو گونسالس اچه وریا | مترجم: عبدالله کوثری ...
3 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد