تجربه ی من

حرفهای ناگفته از "سیلوراستاین"

1391/8/29 22:53
نویسنده : فرگل
43 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی چمدانش رابه قصد رفتن بست،

 نگفتم عزیزم، این کار را نکن .

 نگفتم برگرد

 و یک باردیگر به من فرصت بده .

 وقتی پرسیددوستش دارم یا نه ،

 

 رویم را برگرداندم.

 حالا او رفته، و من

 تمام چیزهاییرا که نگفتم ، می شنوم.

 نگفتم عزیزممتاسفم ،

 چون من هممقّصر بودم.

 نگفتم اختلافها را کنار بگذاریم ،

 چون تمامآنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.

 

گفتم اگر راهترا انتخاب کرده ای،

 من آن راسد نخواهم کرد.

 حالا او رفته،

 حالا او رفته، و من

 تمام چیزهاییرا که نگفتم ، می شنوم.

 او را درآغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم

 نگفتم اگرتو نباشی

 زندگی امبی معنی خواهد بود.

 فکر می کردماز تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.

 اما حالا، تنها کاری که می کنم

 گوش دادنبه چیزهایی است که نگفتم.

 نگفتم بارانیات را درآر...

 

قهوه درست می کنمو با هم حرف می زنیم.

 نگفتم جادهبیرون خانه

 طولانی وخلوت و بی انتهاست.

 گفتم خدانگهدار، موفق باشی،

 خدا به همراهت. او رفت

 و مرا تنهاگذاشت

 تا با تمامچیزهایی که نگفتم، زندگی کنم.

 

شل سیلوراستاین


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد