تجربه ی من

از " آرش شفاعی"

1391/10/27 20:14
نویسنده : فرگل
24 بازدید
اشتراک گذاری


هرشب

مرده‌ای به خوابم می‌آيد

و از خودكشی منصرفم می‌كند

از جبر و اختيار می‌پرسم

پيرمردی با صدایی پوسيده فریاد می‌زند :

«اين‌ها بهانه‌‌ست، بيچاره!»

به آزادی فکر می‌کنم

جوانی كلاهش را می‌کشد روی سوراخ پيشانی‌اش

و خون‌خنده‌اش توی صورتم می‌پاشد

به تنهایی دست‌هایم خیره می‌شوم

دختری كه رگش را زده، در چشم‌هايم زل می‌زند :

«زنده بمان

و به چنگش بیاور!»



    آرش شفاعی


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد