از "شمس لنگرودی"
اين نور را به دو نيم كرده ام
دور سرت ببندم
قديسان را ديده ام، و حلقه های شهاب را كه طلوع می كنند.
اين رود را حلقه حلقه جدا كرده ام
می گذارم برشته شود
با مه صبحگاهی بنوشم.
از صبح علی الطلوع فرفره ها در حافظه ام می چرخند
سراسر خواب های ديشب من
از جرقه های حضورت روشن بود.
چه كنم
اگر اين فيل را از سوراخ مور نگذرانم
نامش را زير و زبر نكنم
ليفت را نبافم .
چه كنم
اگر اين چشم بندی ها هم نباشد.
تو می آئی و من
برای صبحانه امروز
بجز اين سطور رنگ شده ام چيزی ندارم.
شمس لنگرودی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی