تجربه ی من

از "شمس لنگرودی"

اين نور را به دو نيم كرده ام دور سرت ببندم قديسان را ديده ام، و حلقه های شهاب را كه طلوع می كنند.   اين رود را حلقه حلقه جدا كرده ام می گذارم برشته شود با مه صبحگاهی بنوشم.   از صبح علی الطلوع فرفره ها در حافظه ام می چرخند سراسر خواب های ديشب من از جرقه های حضورت روشن بود.   چه كنم اگر اين فيل را از سوراخ مور نگذرانم نامش را زير و زبر نكنم ليفت را نبافم .   چه كنم اگر اين چشم بندی ها هم نباشد.   تو می آئی و من برای صبحانه امروز بجز اين سطور رنگ شده ام چيزی ندارم.       شمس لنگرودی ...
13 تير 1392

زنان، مردانِ قهرمان را دوست می‌‌دارند از "نیکی‌ فیروزکوهی"

شبیهِ ممکن‌ترین اتفاق خیره در حیرتِ بی‌ باورِ دیدگانِ پر بخلِ دنیا عشق داده ای دوستم داشته ای … شبیه ِ معشوق ترین بازمانده ی بی‌ پروای این داستان فریاد می‌‌زنم سوگند به واژه ی سلیسِ باران به روشن‌ترین لحظه ی روز ، کنارِ او به تحملِ غریبِ جاده ها سوگند به قلب به عشق سوگند به صراحتِ ساده ی آسمانِ همیشه پر ستاره ی افسانه ها زنان ، مردانِ قهرمان را دوست می‌‌دارند..       نیکی‌ فیروزکوهی ...
12 تير 1392

قطعه ای از کتاب"دخمه" / ژوزه ساراماگو

ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیریبچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!   برگرفته از کتاب"دخمه" / ژوزه ساراماگو / مترجم:کیومرث پارسای ...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد