برگرفته از کتاب " خنده در برف" / عباس صفاری
گذشته را
مثل یک درخت سر راهی
پشت سرگذاشته ای
اما گذشته خیال ندارد
پشت سر بگذارد تو را
سوال این است
شکار از پا در آمده ی فردا
یا پرنده ی به تور افتاده ی دیروز
ظاهرا فرقی نمی کند
تو اما نیش هایی را
که این جاده ی مارپیچ
به پر و پایت می زند
ترجیح می دهی به نوازشهای مقصد
به شرطی که گذشته
سپر به سپر
و خیابان به خیابان
در تعقیبت نباشد
کبک ها
سر در سکوت برف پنهان می کنند
تو در همهمه ی ترافیک
نشانی ات را اما
ملک الموت هم که نداند
گذشته خوب می داند
آدرس مشترکی اگر نداشتید
دل به دریا می زدی
و با یک دنده عقب پر گاز
دنده هایش را لت و پار...!
برگرفته از کتاب " خنده در برف" / عباس صفاری