روزنوشتهای تهران/ سیدمحمد مرکبیان
دارم از تو رد میشوم. از چشمانت وقتی آنهارا بستهای.
از دستت هنگامی که بی هوا تکاناش میدهی.از نبضِ منظمِ شقیقهات.
ساعت؛ چند ساعت به رفتن.
آسمان؛ تاریک، بارانی.
دارم کنار شانههای کوچک ِ تو وُ روزهاییکه با تو گذشت قدم میزنم.
دارم بی بهانه از تو رد میشوم.دارم از تو رد میشوم تا باز دوستت داشته باشم.
چقدر آرام خوابیدهای؛ انگار نه انگار کهدلتنگی!
دستت بیرمق بر گودیِ دستم خوابیده است ومن فرصت دارم انتخاب کنم.
انتخاب کنم دستت را بگیرم و یا آرام خودمرا بکشم کنار.
ببین خواب چه خاصیتِ عجیبی دارد. فرصتِ آزادانهانتخاب کردن برای بیداری.
فرصتی برای بیشتر نگاه کردن تا وقتِ بیداریبدانی با خودت چند چندی!
و باز
از چشمانت رد میشوم. از لبانت. از دستت وبه تو نگاه میکنم.
ولیعصر را از کناریترین سنگفرش میآیم بالا.کمی با تو راه میروم.
باز هم کمی با تو راه می روم.
نگاهت می کنم.
کمی با تو راه می روم.
ولیعصر را می روم پایین .
کمی با تو ..
نگاهت ..
کمی با تو ..
نگاهت ..
لعنتی این شهر حالا با تو جان دارد.
تو خوابیدهای وُ من به اندازهی خواستن ونخواستنات فرصت برای فکر کردن دارم.
نفس گرمی بر صورتم لیز میخورد. گوشهای ازپلکت میپَرد.
دست بیرمق ات بی هوا تکانی میخورد.
بی آنکه نگاهام را ازت بر دارمخودم را میچسبانم به سینهات
و انگشتانم را سوی نقطهای مشترک جمع میکنم.
روزنوشتهای تهران/ سیدمحمد مرکبیان