تجربه ی من

" کسی آواز می خواند" از "لوئی آراگون"

به رغمِ ِخویش، مقصودِ من از خدا تویی در آغوش گرفتنِ تمام دوست داشتنی ها و باقی، تاسی است که می ریزند با دستانِ تو همراه می شوم، لبانت را می بوسم هر جا که باشی لمس ات می کنم و باقی، همه پنداری است من چلیپایِ توام، آنگاه که به خواب می روی جاده ای تهی که بر آسمان اش تمنا می بارد سایه ئ توام، سایه ای سنگسار شده سکوتِ توام من شبی فراموش شده در خاطرِ خویش و وعده ئ دیداری که هر بار تکرار می شود دریوزه گرِ درب خانه ات آنکه انتظار دیدارت، رنج اش می دهد آنکه جان می سپارد اگر انتظارش به دیرگاه برسد . " کسی آواز می خواند" / شعری از لوئی آراگون / برگردان : ماندانا حسنلو ...
26 خرداد 1392

روزنوشت‌های تهران/ سیدمحمد مرکبیان

دارم از تو رد می‌شوم. از چشمانت وقتی آنهارا بسته‌ای. از دستت هنگامی که بی هوا تکان‌اش می‌دهی.از نبضِ منظمِ شقیقه‌ات. ساعت؛ چند ساعت به رفتن. آسمان؛ تاریک، بارانی. دارم کنار شانه‌های کوچک ِ تو وُ روزهاییکه با تو گذشت قدم می‌زنم.   دارم بی بهانه از تو رد می‌شوم.دارم از تو رد می‌شوم تا باز دوستت داشته باشم. چقدر آرام خوابیده‌ای؛ انگار نه انگار کهدلتنگی! دستت بی‌رمق بر گودیِ دستم خوابیده است ومن فرصت دارم انتخاب کنم. انتخاب کنم دستت را بگیرم و یا آرام خودمرا بکشم کنار. ببین خواب چه خاصیتِ عجیبی دارد. فرصتِ آزادانهانتخاب کردن برای بیداری. فرصتی برای بیشتر نگاه کردن تا وقتِ بیداریبدانی با خودت چند چن...
25 خرداد 1392

پشیمانی از "گروس عبدالملکیان"

      و گاهی پشیمانی                                 تنها در آوردن سوزن است                                                            از سینه‌ی پروانه‌ای غبار گرفته    گروس عبدالملکیان ...
25 خرداد 1392

از "جانی دپ"

اگر دو نفر را همزمان دوست داشتید نفر دوم را انتخاب کنید چون اگر نفر اول را واقعا دوست داشتید هیچ وقت به نفر دومی فکر نمی کردید جانی دپ ...
25 خرداد 1392

از "شهاب مقربین"

  آنقدر خلافِ موج           شنا خواهم كرد   تا رودخانه              مسيرش را عوض كند،   يا غرق شوم              در خوابي                        كه براي تو ديده‌‌ام.         "شهابمقربین" ...
24 خرداد 1392

از شمس لنگرودی

نه نمی توانم فراموشت کنم زخمهای من بی حضور تو، از تسکین سرباز می زنند بالهای من تکه تکه فرو می ریزند بره های مسیح را می بینم، که به دنبالم می دوند و نشان فلوت تو را می پرسند نه نمی توانم فراموشت کنم خیابانها بی حضور تو راههای آشکار جهنمند تو پرنده ای معصومی، که راهش را در باغ حیات زندانی گم کرده است تک صورتی ازلی بر رخسار تمام پیامبرانی باد تشنه تابستانی، که گندم زاران رسیده در قدوم تو خم می شوند آشیانه ی رودی از برف، که از قله های بهار فرو می ریزد نه نمی توانم، نمی خواهم که فراموشت کنم! تپه های خشکیده از پله های تو بالا می آیند تا به بوی نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان باز گردند ماه هزار ساله، دست نوشته ی آخرش را ...
23 خرداد 1392

از "کیکاووس یاکیده"

هر شب که مي خوابم  می گویم     صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ          وانمود می کنم                هیچ دلتنگ نبودم    صبح که بیدار می شوم           می گویم               شب، با چمدانی بزرگ می آید                    و دیگر                        نمی رود       کیکاووس یاکیده ...
23 خرداد 1392

غفلت کرده‌ای مادر! از "نیکی‌ فیروزکوهی"

غفلت کرده‌ای مادر !      پشتِ یک قلبِ عاشق         فرزندت آرام آرام می‌‌میرد.. و تو            فراموش کردن را به من نیاموختی..   مادر !     به من بیاموز     چگونه دوست نداشته باشم کسی‌ را که دوستم ندارد؟    مرا دریاب مادر !       خالی‌ِ لحظه‌ هایِ من پر از اندوهی ژرف است که       مرا به نبودن نزدیک و نزدیک تر می‌کند..   مادر !        از ضربانِ قلبِ من بگیر این غمِ کشنده را        من آرام آرام می‌میرم       نیکی‌ فیروزکوهی ...
22 خرداد 1392

هراس.. از "نیکی‌ فیروزکوهی"

  هراس..        یعنی‌ ... من باشم                         و ... تو باشی‌      و حرفی‌          برایِ گفتن ... نباشد        نیکی‌ فیروزکوهی ...
22 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد